دلباختگی پنهان p2
ادامه مطلب
مرینت:که دیدم یه عروسک روباه 🦊 خوشگل اونجاست. رفتم یکم بغلش کردم.که یهو دیدم یکی بالاسرم وایساده.
این دومین باره که از نزدیک میبینمش.اخرین باری که دیدمش برمیگرده به سه سال پیش:
فلش بک:
از زبان نویسنده:معلم داشت درس میداد که دید مرینت درحال نقاشی کشیدنه.
معلم:مرینت،مرینت،خانم دوپن چنگ،مرینتتتتت😡
مرینت:بله آقای معلم😟
معلم:مرینت حواست کجاست؟
مرینت: ببخشید آقای معلم
معلم:به مامان و بابات بگو فردا بیان مدرسه
مربنت:ولی😟
معلم:ولی بی ولی،مرینت این بار چهارمه که دارم به خانواده ات میگم بیان مدرسه،حرفم همینه
مرینت:هوففففف این معلم هم همش منو اذیت میکنه.
بعد از مدرسه
مرینت:حالا چیکار کنم،باید به داداشم زنگ بزنم.
مرینت:الو سلام داداش
.....: .....
مرینت:نه داداش یه خواهشی ازت دارم.
....: ....
مرینت:الو.. ای بابا قطع کرد حالا به مامان و بابا بگم ناراحت میشن.😔صبر کن شاید داداش خونه باشه اینجوری میتونم ازت خواهش کنم 😁😁
آخیش رسیدم خونه،بهتره برم به مامان یه سلامی بکنم.
مرینت:سلام مامان خوشگلم.داداش خونس؟
سابین:سلام قشنگم.اره عزیزم 😊
مرینت:هوراااا داداش خونس
مرینت:پله ها رو دوتا دوتا بالا رفتم و رسیدم اتاق داداشم.
درو باز کردم که دیدم......
ادامه دارد......