دلباختگی پنهان p4
ادامه مطلب
مرینت:
داشتم با داداشم بحث میکردم که آدرین گفت:
آدرین:خب لوکا به خواهرت کمک کن مگه چی میشه؟
وای این پسر چقدر مهربونه😊
لوکا:چی نمیشه داداش!تو این دختر رو نمی شناسی
آدرین:راستش من رو با تو اشتباه گرفته بود!!
بعد سرخ شد.ای کاش آب میشدم میرفتم تو زمین😳🥴🥴فهمیدم از دهنش پریده برای همین هیچی نگفتم.
لوکا:آبجی واقعا ازت توقع نداشتم آخه کجای موهای من زرده ها!
مرینت:خب فکر کردم جراحی پلاستیک کردی و موهات رو رنگ کردی!!
آدرین:خب بسه دیگه چه قدر دعوا می کنید!
بعد زد زیر خنده!آخه چرا لو داد😕
همش بهش اخم میکنم تا ازم عذرخواهی کنه
داداشم رفت بیرون که آدرین گفت:
آدرین:خانم کوچولو ببخشید از دهنم پرید
مرینت: .....
آدرین:واقعا ببخشید
مرینت:حالا که این کار رو کردی باید یه کاری کنی تا ببخشمت
آدرین:چیکار؟
بعد تمام ماجرا رو بهش گفتم.از اول تا آخرش رو.بعد گفت:
آدرین:مرینت از من نخواه که این کار رو برات انجام بدم.
مرینت:ولی....باشه🥺😔
آدرین:به یه شرط
مرینت:چه شرطی؟
آدرین:اون رو بعد بهت میگم
مرینت:این یعنی فردا میای؟
که یهو لوکا اومد و گفت:
لوکا:شما چرا نمیاید؟
آدرین:بریم...
بعد رفتیم.
فردا صبح...
آخیش صبح شده.بهتره برم مدرسه....
بعد از مدرسه.....
مرینت:.....
ادامه دارد.....